Blue Lock: Episode Nagi

در یک روز بارانی، ریو فوجی بایاشی شجاعت پیدا می کند تا احساسات خود را به تومویا اوکازاکی اعتراف کند. علیرغم عدم آشنایی طولانی مدت، این دو شروع به قرار ملاقات می کنند و رابطه ای هماهنگ برقرار می کنند. با این حال، زمانی که شایعه ای پیرامون کیو خواهر بزرگتر تومویا و ریو در اطراف مدرسه پخش می شود، تنش ها شروع می شود. تومویا و دوقلوهای فوجی بایاشی با گشت و گذار در شبکه ای از احساسات، تعیین می کنند که عشق آنها واقعاً کجاست - حتی اگر به معنای ایستادن در باران حقیقت دلخراش باشد.

تومویو به عنوان رئیس شورای دانش آموزی بعدی مدرسه انتخاب شده است. این خبر بسیار خوبی است زیرا او اکنون می تواند در راستای هدف خود برای جلوگیری از تبر زدن به درختان شکوفه های گیلاس مدرسه تلاش کند. اگرچه تومویا با توجه به شهرتش به عنوان یک خلافکار در مدرسه برای او به وجد آمده است، رابطه او با تومویو آنها را به موضوع شایعات در محوطه دانشگاه تبدیل می کند که به طور بالقوه می تواند جایگاه او را به عنوان رئیس شورای دانش آموزی به خطر بیندازد. مخالفت جامعه مدرسه از رابطه آنها زمانی آشکارتر می شود که نایب رئیس شورای دانش آموزی و حتی مدیریت مدرسه به تومویا هشدار می دهند که از تومویو فاصله بگیرد.

پس از کشف وجود شیاطین در توکیو، گروه اصلی سایبورگ به رهبری دکتر گیل‌مور خود را در درگیری با شیطان‌مرد، یک شیطان قدرتمند که تصور می‌شود با سازمان تروریستی سودجوی جنگ، بلک گوست متحد است، می‌یابند. در همین حال، یک تهدید بزرگ‌تر زمانی ظهور می‌کند که دکتر آدامز، یک دانشمند بلک گوست خط جدید مدل‌های سایبورگ نوجوان خود را علیه 009 و دوستانش آزاد می‌کند.

در حالی که عنوان داستان ساده، زندگی روزمره مدرسه را نشان می‌دهد، محتوا بیشتر برعکس است. صحنه یک مدرسه عجیب است که ممکن است شاهد مدیر باشید که با یک گوزن کشتی می‌گیرد یا یک بازوی ربات یک رول کیک را پنهان می‌کند. با این حال، هنوز داستان‌های عادی وجود دارد، مانند ساختن یک قلعه کارت یا انجام یک آزمایشی که برای آن مطالعه نکرده‌اید.

نچیجو عمدتاً بر روی بازیگوشی‌های روزانه‌ی یک گروه سه‌نفره از دوستان دوران کودکی - دختران دبیرستانی میو ناگانوهارا، یوکو آئیویی و مای میناکامی - متمرکز است که داستان‌های آن‌ها به زودی با نابغه جوان هاکاسه شینونومه، مراقب ربات او نانو، و گربه حرف‌زن آن‌ها ساکاموتو در هم تنیده می‌شود. با گذشت هر روز، زندگی این شش نفر، و همچنین بسیاری از افراد اطراف آن‌ها، هم آرامش زندگی عادی و هم دیوانگی پوچ را تجربه می‌کنند. رفتن به مدرسه، گاز گرفتن توسط یک کلاغ حرف‌زن، گذراندن وقت با دوستان و تماشای مدیر که یک گوزن را با قدرت پرتاب می‌کند: همه اینها در یک روز کاری در زندگی‌های خارق‌العاده روزمره کسانی که در نچیجو هستند اتفاق می‌افتد.

با افشای وجود واقعی شیاطین در میان ما، ترس در سراسر توکیو گسترش می‌یابد. پارانویا و جنبه تاریک بشریت در خیابان‌ها جوش می‌زند زیرا مردم به یکدیگر حمله می‌کنند، مشکوک هستند که هر کسی می‌تواند در واقع یک شیطان باشد که در لباس انسان پنهان شده است. در میان تنش‌های رو به رشد، تراژدی بر آکیرا وارد می‌شود و باعث می‌شود ذهن او به زیر هوشیاری خود عقب‌نشینی کند، اجازه می‌دهد تا خود شیطانی آمون از قفس گوشت آکیرا آزاد شود و بر انسان‌ها و شیاطین یکسان ویرانی بیاورد.