محصول جدید گران قیمت آمازون پرایم، سرویس استریمی که در چند سال اخیر با ساختن سریال ها و فیلم های پر زرق و برق و مخاطب پسند و البته قدرتمند از لحاظ داستانی در فکر ورود به عرصه رقابت سرویس های استریمی بزرگ بوده، تنها بیست روز پس از اکران رسمی توانست به یکی از پر بیننده ترین سریال های این استریم تبدیل شود؛ اما دلیل این محبوبیت این سریال و دلیل موفقیت آن چیست؟ آیا این سریال همان قدر که شما از آن انتظار دارید بی نقص است، یا هنوز هم میتوان مشکلاتی در ساختار و داستان آن پیدا کرد؟ آیا اقتباس ها از بازی های ویدیویی دارند همان مسیر فیلم های ابر قهرمانی را طی میکنند؟ برای پاسخ به این سوالات و بیشتر، در ادامه مقاله با ما همراه باشید.
سریال “fallout” یا سقوط، یک اقتباس از سری بازی های ویدیویی با همین نام است. داستان سریال در یک دنیای پسا آخرالزمانی جریان دارد؛ جایی که دنیا دویست سال قبل به وسیله بمب های اتمی که بنظر میرسد از سمت اتحاد جماهیر شوروی به سمت ایالات متحده آمریکا روانه شده باشد، به پایان رسیده است. شخصیت اصلی سریال، لوسی، یک دختر جوان در یکی از پناهگاه هایی است که قبل از فرود بمب ها، به منظور محافظت از مردم در مقابل جنگ اتمی به صورت خصوصی ساخته شده بودند؛ دختر جوان داستان ما هم به نظر درحال تجربه زندگی راحت و به دور از خطر است، تا این که یک روز، فاجعه اتفاق میافتد…سریال مسیر لوسی و نحوه مقابله او با این “فاجعه” رو به تصویر میکشد.
وقتی برای اولین بار خلاصه سریال را میخوانید، قطعا فکر نمیکنید که با داستان بدی رو به رو باشید، و در حقیقت همینطور هم هست؛ داستان کلی و ایده پشت سریال قدرتمند و پر از پتانسیل است، اما دلیل عیب جویی بنده از این سریال، داستان و شخصیت هایی که به صورت هنرمندانه نوشته شده اند نیست، بلکه شیوه به تصویر کشیدن این ایده های خام و نوع ترجمه آن به فیلم نامه توسط نویسنده هایی که نگارش سریال را بر عهده داشتند است.
در نگاه اول، شما با یک ایده قوی و یک دنیا سازی بی نقص رو به رو هستید، هر دیالوگ و صحنه ذره ای به داستان میافزاید و به شما توهم این را میدهد که قرار است با یک شاهکار سر و کار داشته باشید، ولی هرچه بیشتر به صفحه نمایشگر خود چشم بدوزید، بیشتر متوجه ایرادات آن میشوید.
برای شروع، هر قسمت سریال چندین و چند پلات هول (ایراد و متناقض های داستانی) دارد، به قدری زیاد که حتی بزرگ ترین طرفدار این سریال هم نمیتواند از آنها چشم پوشی کند؛ برای مثال، در یک صحنه از سریال میبینیم که یک همراه شوالیه آموزش دیده چندین بار به دو انسان بالغ شلیک میکند، اما نمیتواند هیچ آسیبی به آنها بزند، اما چند قسمت قبل از آن، لوسی، شخصیت اصلی سریال که به قول خودش “از جایی میآیم که بدترین جرمی که کسی میتواند مرتکب شود عذرخواهی نکردن است” به راحتی سه سوسک غول پیکر نیم متری را با سه گلوله میکشد.
یا مثلا، در قسمت آخر این سری، غول، یک سرباز آهنی انجمن برادری را با یک تیر میکشد و ادعا میکند که نقطه ضعف آن زره ها را میداند چون جزو اولین افرادی بوده که یکی از آنها را پوشیده، اما در قسمت دوم، در هنگام مبارزه اش با مکسیموس، با این که بارها فرصت شلیک به سینه آن را داشت این کار را نکرد تا از شر دشمنی که به دنبالش بود راحت شود. این دو تنها یک قسمت کوچک از پلات هول هایی بودند که خود من، به عنوان کسی که به هیچ عنوان حرفه ای نیست پیدا کردم.
مشکلات این سریال فقط در پلات هول ها نیست؛ “fallout” داستانی رک و راست داشت، داستانی که ما را از یک نقطه اوج داستانی به دیگری میبرد، ما فرض میکنیم که این نقاط اوج در بازی های این سری هم برجسته بوده اند و نویسنده های سریال هم از این نقاط برجسته برای نوشتن داستان استفاده کرده اند، اما مشکل وقتی خودش را نشان میدهد که داستان ما بین این نقاط اوج قرار میگرد. در این لحظات، بدون هیچ دلیل خاصی، داستان سریال فوق العاده ای که تا چند لحظه پیش درحال تماشایش بوده اید شروع به مردن میکند و تمام جذبه خود را از دست میدهد.
از شما میخواهم که به لحظاتی که مکسیموس و لوسی درحال قدم زدن هستند برگردید و قضاوت کنید، آیا هیچ یک از عناصر حاضر در آن لحظات، چه داستانی و چه دیداری، برای شما قابل قبول هستند؟ شاید به دلیل برش های زیادی که کارگردان درآن قسمت ها ایجاد میکرد متوجه اش نشده باشید، اما همین که شخصیت های پویا تر از خط روایت سریال خارج میشدند داستان تمام گیرائی خود را از دست میداد، بازیگری افتضاح بعضی از بازیگران این اثر هم کمکی به راحت تر گذشتن این قسمت ها نمیکرد.
من اطلاعات زیادی درمورد بازیگری ندارم، اما حتی من هم میتوانم بگویم که بازیگر مکسیموس هیچ استعدادی در این زمینه نداشت؛ شخصیت مکسیموس به تنهایی بد نوشته نشده بود، اما بازیگری افتضاح این بازیگر غیرقابل تحملش میکرد؛ باعث میشد تا به دلایل انتخاب شدنش شک کنم. به نظر میرسید که کارگردان و عوامل این سریال فراموش کرده باشند که حتی اگر بهترین داستان نوشته شده به دست بشر را هم داشته باشند، وقتی بازیگرشان در به تصویر کشیدن تمام وجوه شخصیتی یکی از کاراکتر ها لنگ بزند، آن داستان بینظیر تمام پتانسیل خود را نشان نخواهد داد.
این نکته، برای لنگ زدن شخصیت پردازی ها هم صادق است؛ هرچند که بازیگر شخصیت لوسی نمایش بدی به اجرا نگذاشت، بعضی صحنه ها شخصیت او را سبک نشان میداد؛ به زبان دیگر، هیچ نیازی به موسیقی حماسی برای نشان دادن این که لوسی یک زن قدرتمند و مستقل است نبود. اشتباه نویسنده ها هل دادن بیش از حد این ویژگی شخصیتی در صورت مخاطب ها بود، که باعث شد لوسی بیشتر یک پیام و انتقال دهنده عقاید به نظر برسد تا شخصیت؛ به جای این که یک انسان را به تصویر بکشد، کل یک گروه را به تصویر میکشد، جنسیتش.
روی کاغذ، “fallout” بباید موفق میشد. یک محصول به ظاهر بی عیب و نقص، ساخته شده از روی یک سری از بازی های محبوب با بودجه هنگفت و حمایت تمام و کمال آمازون پرایم، حقیقتاً تمام دلایل و احتمالات علیه این سریال را از بین میبرد؛ اما این سری به هیچ عنوان در حد انتظارات من ظاهر نشد. به نظر میرسد اقتباس های بازی های ویدیویی، با سرعتی وحشتناک تر و سریع تر از فیلم های ابر قهرمانی درحال تبدیل شدن به آن محصول تجاری است که فیلم ساز ها میخواهند به شما بفروشند.
با موفقیت چشمگیر “the last of us” رؤسای تجارت به دنبال ساخت اقتباس های بیشتری از این نوع افتاده اند، و “fallout” هم یکی از اولین موج های این دریای جدید از محتوا است، اما متاسفانه کاملا غیر اورجینال به نظر میرسد. از شما میخواهم اتفاقات و پلات “the last of us” را به صورت یک فرمول روی کاغذ بنویسید، سپس همین کار را برای “fallout” تکرار کنید، آن موقع متوجه منظور من خواهید شد. باید خوشحال بود که شرکت های بزرگ بالاخره تصمیم گرفتند به بازی های ویدیویی در صحنه تجارت هالیوودی بها بدهند، اما نمیتوان گفت این چیز خوبی است یا خیر. در حال حاضر، تنها حقیقت قابل رویت، سرعت حرکت غیرقابل کنترل این اقتباس ها به سوی محصولات تجاری شدن است، دقیقا مثل فیلم های ابرقهرمانی.