Shingeki no Kyojin: Kuinaki Sentaku

پشت دیوارهای امن، بچه‌ها در یک محیط شبیه مهدکودک اما توسط روبات‌ها بزرگ می‌شن. درحالی که شاید زندگی در اونجا کسل کننده بنظر برسه، اما بچه‌ها پر از پتانسیل و کنجکاوی هستن. از خیلی جهات شبیه به یک تکه‌ای از بهشت میمونه. دنیای بیرون بمانند یک جهنمه. تقریبا هیچ موجود مکانیکی هم اونجا وجود نداره و اکثرا موجودات ماوراءالطبیعی قدرتمندی در اونجا زندگی میکنند. مارو به همراه کیریکو درحال پرسه زدن در جایی که قبلا توکیو برای بهشت بوده هستن. اما پس از جستجوهای بسیار، شاید بهشت یک رویای غیرقابل دفاع باشه تا یک واقعیت ممکن.

در یک محله آرام در توکیو، هفت دانش آموز از رفتن به مدرسه دوری میکنند - در تخت های تاریکشان قایم میشوند، نمیتوانند با خانواده و دوستانشان رو به رو شوند - تا زمانی که میفهمند که آینه های درون تختشان در حال درخششند. با یک تماس، از زندگی خسته کنندشان بیرون کشیده می شوند و به یک قصر از قصه گریم میروند و ماجراجویی خود را آغاز میکنند.

بعد از اتفاقات ماسک فریب، اکنون امپراطوری یاماتو با مشتی آهنین توسط یک غاصب بی رحم که سعی دارد همه را تحت اطاعت خود در بیاورد اداره می شود. این برعهده چند تن از چهره های آشناست که باید با هم متهد بشوند تا در برابر ارتش امپراطوری مقاومت کنند، و سرنوشت دنیا به تعادلی است که با انتخاب جبهه ها توسط ملت ها و ژنرال ها برای مبارزه در این جنگ خونین داخلی تعیین می شود. اسرار آشکار خواهند شد، دوستی ها تست خواهند شد، و نبردها جنگیده خواهند شد. آیا صلح و نظم بازگردانده خواهد شد یا پیروزی به هر قیمت آغازی ب بود؟(منبع: آتلوس).

آکانه کینوشیتا بعد از اینکه دوست دخترش با یه دختر دیگه ای که توی بازی باهاش آشنا شده خیانت میکنه، میفهمه که دوست پسرای گیمر هم به بدی پسرای آفلاین هستن. همینطور که داره عصبانیتش رو روی هیولاهای بازی خالی میکنه، با آکیتو یامادا آشنا میشه: همگروهی ای که موهای فرفری و ماسک نوه داره. یامادا آدم گوشه گیریه و اصلاً شبیه کسایی نیست که به سلیقه آکانه میخورن. ولی با اینکه تمام آمار گیمینگش مکس شدن، به نظر میاد که وقتی بحث قلب وسط باشه، هنوز بی تجربه ست و آکانه به خاطر متأثر میشه. همینطور که توی مسیرشون دوستای جدید پیدا میکنن، یعنی آکانه میتونه قلب یامادا رو به لرزه در بیاره؟

کازوما توی مغازه جادویی که گفته شده میتونه هر خواسته ای رو براورده کنه یه خفه کننده میبینه. مشکلش؟ اگر خواستش براورده نشده بعد از 4 روز میمیره. و کازوما یادش نمیاد که خواسته ش چی بوده، واسه همین نمیدونه چطوری همتیمیش میتونه کمکش کنه. دخترا چاره ای ندارن جز این که هر راهی رو امتحان کنن که نجاتش بدن.

همراه با جلد دوازدهم لایت ناول.